09

دادگاه تفتیش عقاید اسپانیا این خطر را فهمیده بود. گذراندن زندگی در داستان‌هایی که آدم در عالم حقیقت از آن بهره‌ای ندارد خود یک منبع تشویش و نگرانی است، ناسازگاری با زندگانی که می‌تواند بدل به طغیان شود، روش و رفتاری غیرفرمانبردارانه نسبت به نظام و وضع موجود.

آدم می‌تواند به خوبی بفهمد چرا حکومت‌هایی که به دنبال کنترل کامل بر زندگی انسان‌ها هستند به آثار داستانی بدگمان هستند و آن‌ها را آماج ممیزی می‌کنند. خروج کسی از از زندگی خودش، کس دیگری شدن، حتی در توهم، روشی برای بردگی کمتر و تجربه خطرهای احتمالی آزادی است.

آیا داستان هنر زندگی است / ماریو بارگاس یوسا / ماهنماه تجربه-ش۱۱ (اردی‌بهشت)

۰۱ خرداد ۹۱ ، ۰۷:۳۰ ۰ نظر
sad mim

تعصب

یک.

کامو در یادداشت‌ها، دقیق یادم نیست کدام جلد -نقل به مضمون- می‌نویسد، وقتی فیلسوفی بعد از سال‌ها از عقیده خود بر می‌گردد را پس می‌زنند و فراموش می‌کنند، ولی به عقیده او (کامو) حالاست که باید فیسلوف را دریافت، و واقعا به او گفت فیلسوف.

دو.

داوکینز هم در پندار خدا یا یکی از مقالاتش -نقل به مضمون از خاطره‌اش در دوران جوانی می‌نویسد. استادی داشت که ۱۵سال تمام فکر می‌کرد فلان باکتری تاژک (؟) ندارد، ولی استادی از آمریکا مقوله فوق را اثبات کرد و استاد بعد از پایان کنفرانس، می‌گوید که آقای فلانی (همان آمریکایی) مرا از جهالت خویشتن آگاه ساخت.

سه.

شایگان در گفتگو با شرق هم از تغییر خود سخن می‌گوید ولی نه رسمی. می‌گوید: (خوشبختانه منبع دم دست بود): «من دایم در تحولم، فکرم ایستا نیست. البته در ایران پذیرش «تحول فکری» برای هموطن‌های ما بسیار مشکل است، برای همین هنوز حافظ و مولوی می‌خوانیم و هنوز بزرگ‌ترین متفکران ما مربوط به صد‌ها سال پیش هستند. برای من خیلی عجیب است که هنوز بزرگ‌ترین متفکران ما، شاعرانمان هستند و تازه جدیدترینشان که حافظ باشد هفتصد سال با ما فاصله دارد. البته نه اینکه این‌ها آدم‌های بزرگی نباشند، سوءتفاهم نشود.»

آخر.(آپدیت شد)

یکی از اصول داروین، اصل حرکت هست که می‌گوید در دنیای جاندار همه چیز در حال دگرگونی است. ثبات دائم وجود ندارد: شدن. فلان جانور شد، نه این‌که بود!

زنده ماندن ما هم به همین اصل وابسته است، بدن ما همیشه در حال شدن هست، هر چند وقت یک بار سلول‌های بدن ما از نو می‌شوند، یعنی دیگر «من» ِ قبلی وجود ندارد! وقتی یک نفر را بعد از مدتی می‌بینیم، اویی که قبلا دیده بودیم نیست. هراکلیتوس بود که می‌گفت همه چیز مداوم در حال سیالیت است.

ما فقط بدنی که داریم نیستیم، یک مشت سلول اتفاقی از سر جبر طبیعت! یک چیزی هم داریم به اسم ذهن. همان طور که بدن ما در حال شدن است، ذهن ما هم می‌شود. یعنی در کنار فرگشت(تکامل) زیستی و سلولی، فرگشت ذهنی و فرهنگی هم داریم، چیزی که داوکینز به آن ممتیک می‌گوید.

همان طور که بدن می‌شود، باید گذاشت ذهن هم این شدن را تجربه کند. بدن هر روز «می‌شود» چون اگر نشود می‌میرد، نابود می‌شود، خلاصه اینکه بدن، بر خودش هیچ تعصبی ندارد! چون اگر تعصب کند و از خودش غیرت؟ نشان دهد، در عرض چند ثانیه....

پ. ن: ۱.با تشکر از دوستی که ایده رو داد...۲. چه جوری که ما با عدم تعصب بدن آدمای اطرافمون مشکلی نداریم و با بدن بی‌غیرتشون؟ با احترام کامل برخورد می‌کنیم.. ولی ذهن بی‌تعصب شون رو بعد تغییری پس میزنیم؟

۱۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۰۰ ۰ نظر
sad mim

واریته‌ی ارشاد: پرده بیست‌وپنچم

با دو امکان و دو راه و روش و دو مکانیسم می‌توان روح یک فرهنگ را مورد تاخت و تاز قرار داد و آن را تخریب کرد. امکان راه و رسم اول را جرج اورول ترسیم کرده است و آن زندانی کردن فرهنگ است و از فرهنگ زندان ساختن. مکانیسم و روش دوم را آلدوس هاکسلی توصیف کرده است و ان زمانی است که فرهنگ به صورت تئا‌تر و پرده‌های نمایشی و واریته‌های سرگرم کننده در آید و در طی آن آلوده گشته، سرانجام ویران و مضمحل شود.  (زندگی در عیش ، مردن در خوشی / نیل پستمن / انتشارات اطلاعات

پ. ن: نمی‌شه دو تا تیتر زد، ولی مطمئنا با سلول، بند، بازداشتگاه، شماره ۲۵ و الخ می‌شه یک تیتر دیگه هم زد.

شهامت مدنی - خشایار دیهمی (+)

تعداد ناشران منع شده به پنج رسید (+)

۱۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۶:۰۴ ۰ نظر
sad mim

شخصیت هضم‌ناشدنی

یکی از شخصیت‌های هضم‌ناشدنی برای من، شوهر عمۀ آلبر کامو است. قصابی که به کامو، وقتی دچار سل شده بود مائده‌های زمینی آندره ژید را داده بود. قصابی که کتابخانۀ کوچکی داشت. کتابخانه‌ای که شاید اگر نبود، کامو هیچوقت کامو نمی‌شد.

نمی‌دانم. چیز زیادی دربارۀ او نیست، یا من ندیدم. ولی تصور کنید در آن فضای نه چندان لطیف که ساطور پشت ساطور و خون پشت خون جریان دارد، مردی زیرلب ادبیات فرانسه و... زمزمه کند. :)

پ. ن۱: جالب اینجاست کسانی که ساطور در دست دارند ناخواسته ادیب پرورش می‌دهند، و کسانی که کتاب در دست... سلاخی!


۳۱ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۰۵ ۰ نظر
sad mim

در باب جن‌زدگان

از فصل سه کتاب اول، شخصیت‌های داستان با هم قاطی شدند. جدا از اینکه اسامی روسی شبیه هم هستند و طول و دراز، بعضی شخصیت‌های داستان، چندین لقب دارند، و جدا از القابشان، برای درک کلیت داستان روابط آن‌ها با یکدیگر را نیز باید یادتان باشد؛ مثلا نیکولا یا‌‌ همان پرنس که در واقع همه یک شخصیت به نام ستاوروگین هستند! چه ارتباطی با ناکالویچ ماریکی دارد و او با چه کس دیگری که نهایتا یک مثلث می‌شود؛ و از همه مهمتر رابطه او با ماتریوشا ۱۲ ساله!

برای همین قبل از جدی شدن داستان، کلا برای داستان‌هایی مثل شیاطین(فئودور داستایفسکی-ترجمۀ سروش حبیبی- نشر نیلوفر)، بهتر است مثل داستان که جلو می‌رود، یک نقشه ذهنی از کاراکترهای داستان نوشته و به مرور آنرا تکمیل نمائید.

البته این نقشه، آنچنان که باید باشد نیست، بعضی روابط و سرنوشت شخصیت‌ها را می‌شد وارد نمود که امکان برنامه زیاد نبود، اما به هرحال، چند نفر خودکشی می‌کنند، دو-سه نفر به قتل می‌رسند، بعضی‌ها به مرگ طبیعی یا بیماری خلاص می‌شوند، آن حلقه انقلابی پتروشا دستگیر می‌شود و در نهایت، اکثریت داستان، منزوی می‌شوند... چه در خود داستان، چه در گوشه کتابخانه!
۰۸ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۰۷ ۰ نظر
sad mim

بیومورف‌های داوکینز

اگر کتاب ساعت‌ساز نابینا را خوانده باشید، در فصل سوم، ریچارد داوکینز سعی دارد با شکل‌هایی تحت عنوان بیومورف‌ها(Biomorphic) که به صورت نیمه تصادفی ایجاد می‌شوند، مفهوم انباشته شدن تغییرات کوچک در طول زمان یا به نوعی همان فرگشت(تکامل) را مدل‌سازی نماید.

برنامه زیر همان برنامه‌ای است که داوکینز از آن برای تولید بیومورف‌ها بهره برد. به‌طور مثال من(=کاربر که نقش انتخاب طبیعی را بازی می‌کند) بعد از چند مرحله و از شکل‌های مختلف شکل‌های بالا را به دست آوردم...

با مقداری تقلیل، می‌توان بعضی شکل‌های حاصله را به طبیعت نیز تعمیم داد. در طبیعیت مجازی(کامپیوتر) اشکال فوق صرفا خطوطی هستند که تصادفی(نه به معنای اتفاقی) نزدیک هم قرار گرفته‌اند، اما در طبیعت واقعی آن دو شکل در واقع موجوداتی هستند که ما به آنها گاو و گوزن می‌گوییم!

فرق دو شکل اول از سمت چپ نیز، صرفا در نزدیکی و دوری خط‌هایی است که دارند، اگر فاصله نزدیک شود، شبیه دکل‌های برق شده و اگر دور شود، شبیه نمای ساختمان!

دانلود کتاب ساعت‌ساز نابینا

دانلود نرم‌افزار بیومورف‌ها

۱۸ اسفند ۹۰ ، ۱۶:۱۷ ۰ نظر
sad mim

۰۸

اینیاتسیو سیلونه - مکتب دیکتاتورها

حقیقت این است طبقه حاکم رو به انحطاط دقیقا به همه بیماری‌های دوران کهولت از جمله ناشنوایی دچار می‌شود.


۰۱ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۰۹ ۰ نظر
sad mim

امان از دستش...


روزنامه شرق(+)

۲۶ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۱۹ ۰ نظر
sad mim

روز داروین

[Image]

امروز، ۱۲فوریه، تولد چارلز داروین هست که به همین مناسبت، روز داروین نام‌گذاری شده است.

این‌که داروین و داروینیسم چه میزان اهمیتی دارند را ابتدا باید در واقعیتی به نام فرگشت(تکامل) دید. به همین جهت، وبلاگی به نام "روز داروین" را راه انداختم تا علاقه‌مندان به فرگشت مطالبی را که قبلا درباره آن به زبان فارسی گفته شده است را یکجا مشاهده نمایند.

فهرست مطالب


بعد نوشت:

سه سال بعد از نگارش این مطلب هنگام انتقال از بلاگفا به بیان: می‌توانید اصل پروژه را در سایت آگاهی ببینید.

۲۳ بهمن ۹۰ ، ۰۹:۰۰ ۰ نظر
sad mim

برای پیلار

تا این عکس را که آقای اولدفشن در وبلاگشان گذاشته بودند، دیدم، ناخودآگاه یاد مایلز و پیلار افتادم.

دو شخصیت سانست‌پارک پل استر، که مهم‌ترین وجه تشابه‌شان از بین خیلی چیزها-بدبختی و دربه‌دری!- کتاب بود.

اسمش پیلار سانچز است، شش ماه پیش او را در پارک ملی دید، کاملا تصادفی، عجیب و غریب‌ترین برخورد ممکن در عصر یک روز اواسط می. دختر روی چمن نشسته بود و کتاب می‌خواند، او هم سه-چهار متر آن‌طرفتر روی چمن نشسته بود و کتابی می‌خواند، اتفاقا کتابی که می‌خواند، همان کتابی بود که او می‌خواند، با همان چاپ جلد نرم: گتسبی بزرگ.

و بعدها شاید داستان این‌گونه ادامه می‌یافت:

وقتی پیلار به سن قانونی رسید، همزمان شد با اعتراضات جنبش اشغال وال‌استریت و دیگر لازم نبود مایلز در اماکن عمومی با او محتاطانه رفتار کند. صبح، مایلز، پیلار، بینگ، آلیس، الن و جمعی از آشنایان و همراهان قدیمی به سمت تجمعات روبروی وال‌استریت راه افتادند. همگی طبق توافقی که شب قبل در جشن تولد پیلار کرده بودند، قرار شد فقط یک سری وسایل ضروری-مثل کیسه خواب، لباس گرم، کتاب و یک چادر- بیاورند.......

۱۸ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۲۰ ۰ نظر
sad mim