یکی از شخصیتهای هضمناشدنی برای من، شوهر عمۀ آلبر کامو است. قصابی که به کامو، وقتی دچار سل شده بود مائدههای زمینی آندره ژید را داده بود. قصابی که کتابخانۀ کوچکی داشت. کتابخانهای که شاید اگر نبود، کامو هیچوقت کامو نمیشد.
نمیدانم. چیز زیادی دربارۀ او نیست، یا من ندیدم. ولی تصور کنید در آن فضای نه چندان لطیف که ساطور پشت ساطور و خون پشت خون جریان دارد، مردی زیرلب ادبیات فرانسه و... زمزمه کند. :)
پ. ن۱: جالب اینجاست کسانی که ساطور در دست دارند ناخواسته ادیب پرورش میدهند، و کسانی که کتاب در دست... سلاخی!