خالی‌وود

صحنه‌ای از فیلم آرگو

قبل‌ترها یک وبلاگ‌نویسی وضع ایران را مثل این فیلم توصیف کرده بود.

در کنار آن، خب زندگی در ایران(خصوصا این مدت) مخلوطی از ژانرهای تخیلی‌ است. صورت چرمی‌های خیابان یک طرف، مغازه‌ها و فروشگاه‌های هاستلی هم طرف دیگر(جوری با مشتری تا می‌کنند که کم از سلاخی نیست.) بماند که در حالت عادی هم باید با نورمن‌ها و زامبی‌‌های پرسه‌زن در خیابان تا کنی؛ در نهایت این‌که همه داخل یکی از بازی‌های جناب جیگ‌ساو جان می‌کنیم!

بله، اینجا ایران است، مملکت انقلابی و مردم همیشه در صحنه، نه یکی از استودیوهای سینمایی هالی‌وود.

پ.ن: آرگو هم یک فیلم کاملا و تماما تخیلی و ضد ایرانی است که حاصل ذهن مریض این ایادی شیطان است! :)

بعدنوشت‌یک: اندیشه پویا، شماره پنجم(دی و بهمن)، خاطره‌ی یکی از فراری های سفارت و ماجرای فیلم آرگو را نوشته.

بعدنوشت‌دو: ما کلا همیشه در صحنه هستیم، خصوصا در صحنه اعدام، آن‌هم جان‌دار و واقعی، بدون هیچ‌گونه جلوه‌های تصویری. چه مخالف آن باشیم چه نباشیم! کلا برایمان جالب است چرا که سوژه‌ای است برای بلوتوث، لایک و ری‌شیر تو فیس‌بوق، و بعدش چس‌ناله و آه و نفرین دستگاه قضا. پوف.

۲۴ دی ۹۱ ، ۱۶:۳۰ ۰ نظر
sad mim

الاف و خوش‌خیال

این چند وقت سرگرم «فرهنگ‌گرافی» بودم. آینده‌ای هم براش ندارم. هیچ چیزش معلوم نیست. به‌هرحال، ویری بود که اجرایی شد.
الان بیشترین کار برای «آگاهی» یا همون روز داروین هست. با این‌که این هم آینده‌ای نداره! ولی بهتر از هیچی، تنها کاری که بیشتر از یک سال پشت سر هم براش وقت گذاشتم. 24بهمن امسال نسخه جدیدش میاد.
۱۴ دی ۹۱ ، ۱۶:۳۳ ۱ نظر
sad mim

روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان

به‌قول نامجو، «من هر چی می‌گم واسه خودته دختر!»

۰۷ آذر ۹۱ ، ۱۶:۲۹ ۰ نظر
sad mim

این نوشته سیاسی نیست!

«دیکتاتور رفته، دیکتاتوری نرفته»؛ این را نویسنده‌ای برای تشریح تونس گفته است، تونس بعد از انقلاب.

از آن جمله‌هایی است که یادم نمی‌رود، تفسیری است برای تونس، برای ما! برای مصر در حال حاضر و شاید کلا برای ما شرقی‌‌ها.

تاریخ انقلاب‌ها در کشورهای شرقی جالب است. به تعبیری، هر انقلابی و هر تغییری، جهنم به بهشت(وضع بهتر) بود اما ، از جهنم به جهنم شد، نهایتا. به قول ایوان کالیما در روح پراگ:«...غالبا این نیروهای خیر و شر نیستند که با یکدیگر نبرد می‌کنند، بلکه صرفا نیروهای شر متفاوتند که با هم‌دیگر برای سلطه بر جهان رقابت می‌کنند.»

آیا این مسئله ژنتیکی است یا ناخودآگاه جمعی؟ چه‌طور است که آن‌ها در وجودشان نوعی «فرعون» حکومت می‌کند و در مای ایرانی یک «رضاشا»!

۰۶ آذر ۹۱ ، ۱۶:۱۴ ۰ نظر
sad mim

پاکسازی

مارگارت اتود - سرگذشت ندیمه

اولین نفر، همان که حالا از روی صندلی بلندش می‌کنند، با دست‌هایی که با دستکش سیاه پوشیده شده‌اند، جرمش چه بوده؟ مطالعه؟ نه، مجازات این‌کار فقط قطع دست است...

۲۸ آبان ۹۱ ، ۱۵:۲۳ ۰ نظر
sad mim

صدتایی‌ها

[Image]

خیلی وقت بود که می‌خواستم همچنین چیزی درست کنم. نمونه‌ای برای این‌که می‌توان با نمودار، گراف و..، مفاهیم و مسائل فرهنگی را جور دیگری نمایش داد. یک‌جور قشنگ‌تر، نه زمخت. البته مشکل این‌جاست که کلا فرهنگ و مفاهیم وابسته به آن بیشتر کیفی‌اند تا کمی، اما به‌ هرحال، می‌شود.

برای اطلاع بیشتر درباره نمودار فوق، اینجا کلیک کنید.

پ.ن: اگر ایده‌ای با موضوع فرهنگ داشتید، خبر دهید. لطف می‌کنید.

۱۷ آبان ۹۱ ، ۲۰:۲۹ ۰ نظر
sad mim

زولپیدم

تازه داشت اثر می‌کرد که کله‌ام رو آوردم بالا. ماشین بغلی، یک وانت‌پیکان سفید با یک بچه پشتش. به بچه نگاه نگاه کردم. سرد. وقتی نگاهمون خورد به هم، یک چشمک حواله‌اش کردم. اولش مات بود. بعد چشمک زد. ناخودآگاه خنده‌ام گرفت. با هم خندیدیم.

ماشین ما، جا ماند. بعد دوباره به هم رسیدیم. شده بودن دو تا، پسر اولی به دومی ماشین ما-یعنی من- را  نشان می‌داد و چیزی می‌گفت. نگاه و چشمک و خنده. این بار سه‌تایی.

بعد دیگر جدا شدیم. ترافیک بود و شلوغی. و تنها چیزی که الان مانده، همان ته‌خنده‌ای است که رد و بدل شد.

۱۳ آبان ۹۱ ، ۲۰:۲۶ ۰ نظر
sad mim

آسنترا

به قول نامجو، دست به هر چی که زدیم تکان ضربات تن بود.
۰۶ آبان ۹۱ ، ۱۹:۲۸ ۰ نظر
sad mim

مدیریت فرهنگی

وسط‌های کلاس «مدیریت بازاریابی» که استاد داشت از نحوه «بازارسازی» شرکت‌ها می‌گفت، مثالی از ال‌جی و سامسونگ زد. این‌که همین شرکت‌ها، با مارکتینگ و تبلیغات، رسما محصولاتی مثل یخچال ساید.بای.ساید، ماکروفر و... را وارد فرهنگ جهیزیه کردند. و این یعنی تاثیر مستقیم امر تجاری در یک مقوله فرهنگی.

برگشت، به این فکر می‌کردم مثلا می‌شد صنایع فرهنگی که در حال نابود شدن هستند را به یک نوعی وارد همین مقوله کرد. یک تکه از جهیزیه می‌شد فرش ایرانی، یک تابلوی هنری، یک مجسمه و همین جور الی آخر. به جای قرآن یا کنارش، حافظ، بوستان سعدی، نه! شاملو و مشیری حتی. به جای سفر به خارج و مکه، تور ایران‌گردی. قالیچه هم چیز قشنگی است. و به جای دکوری؟، یک کتاب‌خانه کوچک با کتاب‌های چوبک، هدایت، یک دوره فلسفه کاپلستون، کامو و کافکا که جای خود، یک نسخه منشا انواع چطور؟ اصلا شما مذهبی، کتاب‌های مطهری، شریعتی، آوینی، تفسیر فلان.

خلاصه کمی هویت، چیز بدی نیست وسط سفره عقد![؟]

۲۸ مهر ۹۱ ، ۱۹:۰۴ ۰ نظر
sad mim

و چیزی غمین‌تر از این هم حتی...

نشر آبی خیلی مظلوم است.

اگر گذرتان به کریم‌خان افتاده باشد، بین یک فست‌فودی و کبابی شاید چشمتان به یک کتاب‌فروشی هم افتاد. یک کتاب‌فروشی ساده، نه ویترین آنچنانی و نه حتی تابلوی نئون و فلان.

پشت شیشه زده بود: «کتاب‌ها با ۳۰درصد تخفیف»، «از ۱۰مهر ۱۳۹۱ کتاب‌فروشی نشر آبی تعطیل می‌شود.»

۳۱ شهریور ۹۱ ، ۰۹:۰۱ ۱ نظر
sad mim