تا این عکس را که آقای اولدفشن در وبلاگشان گذاشته بودند، دیدم، ناخودآگاه یاد مایلز و پیلار افتادم.
دو شخصیت سانستپارک پل استر، که مهمترین وجه تشابهشان از بین خیلی چیزها-بدبختی و دربهدری!- کتاب بود.
اسمش پیلار سانچز است، شش ماه پیش او را در پارک ملی دید، کاملا تصادفی، عجیب و غریبترین برخورد ممکن در عصر یک روز اواسط می. دختر روی چمن نشسته بود و کتاب میخواند، او هم سه-چهار متر آنطرفتر روی چمن نشسته بود و کتابی میخواند، اتفاقا کتابی که میخواند، همان کتابی بود که او میخواند، با همان چاپ جلد نرم: گتسبی بزرگ.
و بعدها شاید داستان اینگونه ادامه مییافت:
وقتی پیلار به سن قانونی رسید، همزمان شد با اعتراضات جنبش اشغال والاستریت و دیگر لازم نبود مایلز در اماکن عمومی با او محتاطانه رفتار کند. صبح، مایلز، پیلار، بینگ، آلیس، الن و جمعی از آشنایان و همراهان قدیمی به سمت تجمعات روبروی والاستریت راه افتادند. همگی طبق توافقی که شب قبل در جشن تولد پیلار کرده بودند، قرار شد فقط یک سری وسایل ضروری-مثل کیسه خواب، لباس گرم، کتاب و یک چادر- بیاورند.......