صبحها، ساعت هفت، اتوبوس، مترو، محل کار.
چند وقتی هست که در اتوبوس یک دختری را همیشه میبینم. جلو و همیشه هم ایستاده. همدیگر را دیدهایم، ناخواسته! چشم در مقابل چشم، آن هم بیشتر مواقع. لبخند؟ نمیدانم. آن قدر خوابالو و گیج و مست سیگار هستم که حواسم به کنشهایم نیست.
شاید اگر موراکامی بود جور دیگری مینوشت . دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبحهای گرم تیرماه، تهران!
چند وقتی هست که در اتوبوس یک دختری را همیشه میبینم. جلو و همیشه هم ایستاده. همدیگر را دیدهایم، ناخواسته! چشم در مقابل چشم، آن هم بیشتر مواقع. لبخند؟ نمیدانم. آن قدر خوابالو و گیج و مست سیگار هستم که حواسم به کنشهایم نیست.
شاید اگر موراکامی بود جور دیگری مینوشت . دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبحهای گرم تیرماه، تهران!