اندیشه پویا، ویژهنامه نوروز، مصاحبه با نجف دریابندری.
میگوید در زندان شروع میکند به ترجمه؛ «وقتی به من ابلاغ شد که حکمات به چهارسال کاهش یافته، دوسالونیم بود که زندان بودم، یکسالونیم دیگر باید زندانی میکشیدم تا مرخص شوم. در این مدت تاریخ فلسفه[راسل] را ترجمه کردم و ترجمهاش تمام شد.... یک داستان هم از مارک تواین ترجمه کردم که بعدها چاپ شد بهاسم: بیگانهای در دهکده.»
ذوق کردم! چرا؟ چون همین چند روز پیش(تقریبا بعد ۹ ماه-البته ۳ماه مفید) تایپ داستان را در پروژه «مطبوعات ایران» تمام کردم. آماده خواندن است. فقط شاید جاهایی اشتباه تایپی داشته باشد، چون هنوز بازبینی نشده است.
امسال (۱۳۹۲) که در واقع حماسه اقتصادی نامگذاری شده است، با «وینستون» نخی سیصد تومان شروع شد. پیشاپیش سال ۱۳۹۳ که یحتمل سال فاتحه اقتصادی است، مبارک!
سال خویی داشته باشید. (+)
قبض گاز، آنقدرها نیامد. فقط آبونمان بود. کاشف بهعمل آمد که قبلا زیادی گرفته بودند! چرا؟ مامور محترم گاز فکر کرده بود ما کاری کردهایم که کنتور کمتر نشان دهد و در نتیجه او نامردی نکرده و زیاد نوشته بود! گفتند این به آن در!
قبلترها یک وبلاگنویسی وضع ایران را مثل این فیلم توصیف کرده بود.
در کنار آن، خب زندگی در ایران(خصوصا این مدت) مخلوطی از ژانرهای تخیلی است. صورت چرمیهای خیابان یک طرف، مغازهها و فروشگاههای هاستلی هم طرف دیگر(جوری با مشتری تا میکنند که کم از سلاخی نیست.) بماند که در حالت عادی هم باید با نورمنها و زامبیهای پرسهزن در خیابان تا کنی؛ در نهایت اینکه همه داخل یکی از بازیهای جناب جیگساو جان میکنیم!
بله، اینجا ایران است، مملکت انقلابی و مردم همیشه در صحنه، نه یکی از استودیوهای سینمایی هالیوود.
پ.ن: آرگو هم یک فیلم کاملا و تماما تخیلی و ضد ایرانی است که حاصل ذهن مریض این ایادی شیطان است! :)
بعدنوشتیک: اندیشه پویا، شماره پنجم(دی و بهمن)، خاطرهی یکی از فراری های سفارت و ماجرای فیلم آرگو را نوشته.
بعدنوشتدو: ما کلا همیشه در صحنه هستیم، خصوصا در صحنه اعدام، آنهم جاندار و واقعی، بدون هیچگونه جلوههای تصویری. چه مخالف آن باشیم چه نباشیم! کلا برایمان جالب است چرا که سوژهای است برای بلوتوث، لایک و ریشیر تو فیسبوق، و بعدش چسناله و آه و نفرین دستگاه قضا. پوف.
تازه داشت اثر میکرد که کلهام رو آوردم بالا. ماشین بغلی، یک وانتپیکان سفید با یک بچه پشتش. به بچه نگاه نگاه کردم. سرد. وقتی نگاهمون خورد به هم، یک چشمک حوالهاش کردم. اولش مات بود. بعد چشمک زد. ناخودآگاه خندهام گرفت. با هم خندیدیم.
ماشین ما، جا ماند. بعد دوباره به هم رسیدیم. شده بودن دو تا، پسر اولی به دومی ماشین ما-یعنی من- را نشان میداد و چیزی میگفت. نگاه و چشمک و خنده. این بار سهتایی.
بعد دیگر جدا شدیم. ترافیک بود و شلوغی. و تنها چیزی که الان مانده، همان تهخندهای است که رد و بدل شد.
و روزی میفهمند که «توییتر» و «فیسبوک» ابزاری برای جاسوسی، براندازی نرم و انقلاب رنگی نیست! شاید بتوان با آنها حادثهای را اطلاع داد، کمکی را زودتر ارسال کرد، جانی را نجات داد و آبروی «بیگانگان» را برد.
۱
روسشناس نیستم. نه تا بهحال رفتهام، نه میدانم مراودات اجتماعی و داخلیشان چگونه هست. چیزی هم که میگویم، صرفا یک نظر شخصی است،شاید هم غلط باشد؛ یک نظر ناظر بیرونی!
در خبرها آمده بود که اعضای یک گروه راک قرار است به علت خواندن ترانهای علیه "پوتین" محاکمه شوند. قبلتر هم آمده بود که بنیادهای مردمی یا (NGO)ها در روسیه محدود میشوند و باید به صورت خاص رصد شوند. عدهای از تحلیلگران هم معتقد هستند پوتین و مدودف به نوعی در حال بازگشت به نظام پیشین یا شوروی سابق هستند. (وبلاگ گروه پوسی رابوت)
جایی در «ابله» یوگنی پاولوویچ با حرارت بسیار میگوید که:«آزادیخواهان ما روس نیستند، مرتجعانمان هم نیستند... آزادیخواهی روسی حمله به نظام حاکم نیست، بلکه حمله به اصل امور است، به خود امور نه به نظام برقرار».
عجیب است، این «یوگنی پاولوویچ» شباهت خاصی به «ولادیمیر ولادیمیرویچ پوتین» دارد. یک شباهت صرفاً کلامی!
۲
در مشخصات کتاب «ابله»ی که خریدم نوشته: چاپ دهم زمستان ۱۳۹۰، تیراژ ۲۰۰۰. ناشرش هم مرحوم چشمه.
در کمتر از دهسال(۸۳ تا۹۰) این کتاب هزار و چند صفحهای رسیده است به چاپ دهم، آن هم با تیراژ دوهزار(البته چاپهای قدیم را ندیدم ولی احتمالا تیراژ آنها نیز دوهزار باشد). یعنی چگونه ممکن است جامعهٔ کتابنخوان ایرانی این کتاب(ادبیات زمخت) روسی را خوانده و به دوستان و آشنایان هم پیشنهاد و هدیه داده باشد؟
شاید نخوانده باشند، ولی احتمال هدیه را چرا، با قُطری که دارد هم چشمنواز است و هم میتواند کتابخانه را پر کند و صد البته "کلاس" هم دارد! با این حال امیدوارم خوانده باشند....
۳
سایت روز داروین هم راه افتاد. پیشتر قرار شد اسمش آگاهی باشد. پیگیر گوگل+ داروین باشید، البته اگر فرگشتی هستید. حدود ۱۰۰ مقاله از سالهای چهل و پنجاه درباره داروینیسم و فرگشت هست که به مرور آنجا منتشر خواهد شد.