از فصل سه کتاب اول، شخصیت‌های داستان با هم قاطی شدند. جدا از اینکه اسامی روسی شبیه هم هستند و طول و دراز، بعضی شخصیت‌های داستان، چندین لقب دارند، و جدا از القابشان، برای درک کلیت داستان روابط آن‌ها با یکدیگر را نیز باید یادتان باشد؛ مثلا نیکولا یا‌‌ همان پرنس که در واقع همه یک شخصیت به نام ستاوروگین هستند! چه ارتباطی با ناکالویچ ماریکی دارد و او با چه کس دیگری که نهایتا یک مثلث می‌شود؛ و از همه مهمتر رابطه او با ماتریوشا ۱۲ ساله!

برای همین قبل از جدی شدن داستان، کلا برای داستان‌هایی مثل شیاطین(فئودور داستایفسکی-ترجمۀ سروش حبیبی- نشر نیلوفر)، بهتر است مثل داستان که جلو می‌رود، یک نقشه ذهنی از کاراکترهای داستان نوشته و به مرور آنرا تکمیل نمائید.

البته این نقشه، آنچنان که باید باشد نیست، بعضی روابط و سرنوشت شخصیت‌ها را می‌شد وارد نمود که امکان برنامه زیاد نبود، اما به هرحال، چند نفر خودکشی می‌کنند، دو-سه نفر به قتل می‌رسند، بعضی‌ها به مرگ طبیعی یا بیماری خلاص می‌شوند، آن حلقه انقلابی پتروشا دستگیر می‌شود و در نهایت، اکثریت داستان، منزوی می‌شوند... چه در خود داستان، چه در گوشه کتابخانه!