ایوان کلیما - روح پراگ
* ریزگردها، آلودگی هوا، خشک شدن دریاچه، بستن خانه فلان، تعطیلی انتشارات، و الخ.
دادگاه تفتیش عقاید اسپانیا این خطر را فهمیده بود. گذراندن زندگی در داستانهایی که آدم در عالم حقیقت از آن بهرهای ندارد خود یک منبع تشویش و نگرانی است، ناسازگاری با زندگانی که میتواند بدل به طغیان شود، روش و رفتاری غیرفرمانبردارانه نسبت به نظام و وضع موجود.
آدم میتواند به خوبی بفهمد چرا حکومتهایی که به دنبال کنترل کامل بر زندگی انسانها هستند به آثار داستانی بدگمان هستند و آنها را آماج ممیزی میکنند. خروج کسی از از زندگی خودش، کس دیگری شدن، حتی در توهم، روشی برای بردگی کمتر و تجربه خطرهای احتمالی آزادی است.
آیا داستان هنر زندگی است / ماریو بارگاس یوسا / ماهنماه تجربه-ش۱۱ (اردیبهشت)
تا این عکس را که آقای اولدفشن در وبلاگشان گذاشته بودند، دیدم، ناخودآگاه یاد مایلز و پیلار افتادم.
دو شخصیت سانستپارک پل استر، که مهمترین وجه تشابهشان از بین خیلی چیزها-بدبختی و دربهدری!- کتاب بود.
اسمش پیلار سانچز است، شش ماه پیش او را در پارک ملی دید، کاملا تصادفی، عجیب و غریبترین برخورد ممکن در عصر یک روز اواسط می. دختر روی چمن نشسته بود و کتاب میخواند، او هم سه-چهار متر آنطرفتر روی چمن نشسته بود و کتابی میخواند، اتفاقا کتابی که میخواند، همان کتابی بود که او میخواند، با همان چاپ جلد نرم: گتسبی بزرگ.
و بعدها شاید داستان اینگونه ادامه مییافت:
وقتی پیلار به سن قانونی رسید، همزمان شد با اعتراضات جنبش اشغال والاستریت و دیگر لازم نبود مایلز در اماکن عمومی با او محتاطانه رفتار کند. صبح، مایلز، پیلار، بینگ، آلیس، الن و جمعی از آشنایان و همراهان قدیمی به سمت تجمعات روبروی والاستریت راه افتادند. همگی طبق توافقی که شب قبل در جشن تولد پیلار کرده بودند، قرار شد فقط یک سری وسایل ضروری-مثل کیسه خواب، لباس گرم، کتاب و یک چادر- بیاورند.......
A
ویل دورانت - لذات فلسفه
ما طبعا آنارشیسم هستیم و فقط از راه القا و تلقین تابع دولتیم.
کارلوس فوئنتس - کنستانسیا
یک مدتی که میگذرد و ادم زندگی خودش ته میکشد، فقط به وساطتت زندگی دیگران زندگی میکند.